روزی یک ، بچه کوچکش را به یک برد
تا به او نشان دهد مردمی که در آنجا زندگی می کنند ، چقدر هستند .
آنان یک یک را در یک به سر بردند .
در راه بازگشت و در ، از بچه پرسید : درباره چی بود ؟
پاسخ داد : بود !
پرسید : آیا به آنان کردی ؟
پاسخ داد : فکر می کنم !
و پرسید : چه چیزی از این گرفتی ؟
کمی اندیشید و بعد به آرامی گفت : فهمیدم که در خانه داریم و تا .
در داریم و ای دارند که ندارد .
در هایی داریم و را دارند .
به محدود می شود ، اما !
در های ، بند آمده بود .
اضافه کرد : که به دادی واقعا چقدر هستیم
7 امتیاز + / 0 امتیاز - 1392/06/20 - 01:53 در داستانک
پیوست عکس:
0.052466001319804080_jazzaab_ir.jpg
0.052466001319804080_jazzaab_ir.jpg · 250x300px, 12KB
دیدگاه
yalda

{-115-} ش

1392/06/23 - 18:02
mahnaz

عزیزم.{-142-}#ممنون از ...{-189-}

1392/06/24 - 00:56
yalda

خواهش قابلي نداشت {-49-}{-41-}

1392/06/24 - 06:03